توی ساحل روی شنها قایقی به گِل نشسته
یکی با چشمونِ گریون گوشه ای تنها نشسته
نگاهه پراضطرابش به افق به بی نهایت
ساکته اما تو قلبش داره یک دنیا شکایت
تو چِشاش حلقه ی اشکِ توی قلبش غمِ دنیا
منتظربه راهِ یارِتابیاد امروزو فردا
باورش نمیشه عشق وهمه دنیاش زیرِآبِ
تنها مونده توی ساحل زندگی براش عذابِ
تنهایی براش عذابِ...!
خاطراتِ لبه دریا دیگه از یادش نمی ره
همه دنیاش زیرِآب وخودشم به غم اسیره
دستِ بی رحم زمونه عشقشُ بُرده به دریا
حالا از خودش می پُرسه میادش آیا وآیا؟؟؟؟
عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمی مونه
دلِ عاشق روشکستن شده کاره این زمونه
خاطراتِ لبه دریا دیگه از یادش نمی ره
همه دنیاش زیرِآب واز غمِ دوریش می میره
هرگز از یادش نمی ره
از غمِ دوری می میره...!
دیگه از یادش نمی ره از غمِ دوری می میره .
پریا یه دریا ...
پریا:: 87/4/17:: 9:5 صبح | نظرات دیگران ()